جدول جو
جدول جو

معنی ستم پیشه - جستجوی لغت در جدول جو

ستم پیشه
(سِ تَ شَ / شِ)
ظالم. ستمکار. ستمگر:
ترا دیو است اندر طبع رستم خو ستم پیشه
به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 962).
بخراسان روم انصاف ستانم ز فلک
کآن ستم پیشه پشیمان بخراسان یابم.
خاقانی.
جفاپیشگان را بده سر بباد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد.
سعدی.
دل درماندگان بدست آور
بر ستم پیشگان شکست آور.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
ستم پیشه
صفت بیدادگر، بیدادپیشه، جبار، جفاکار، جورپیشه، ستمکار، ظالم
متضاد: مهربان، عادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرم پیشه
تصویر کرم پیشه
کریم، بخشنده، جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلم پیشه
تصویر ظلم پیشه
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کیش
تصویر ستم کیش
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دارای یک شغل و پیشه باشد، هم شغل، همکار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رَ شَ / شِ)
جوانمرد و بخشنده. (آنندراج). کریم. جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء) :
وگر درنیابد کرم پیشه نان
نهادش توانگر بود همچنان.
سعدی.
در زمان خدیو داراشاه
آن کرم پیشۀ کریم نهاد.
هاتف (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
هم کسب و هم هنر. (آنندراج). همکار. حریف. (یادداشت مؤلف) :
بپرسیدش از دوستان کهن
که باشند هم پیشه و هم سخن.
فردوسی.
پروردگار دینی، آموزگار فضلی
هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی.
فرخی.
تو همشهری او را و هم پیشه ای
هم اندر سخن چابک اندیشه ای.
نظامی.
بود هم پیشه را هم پیشه دشمن.
نظامی.
گرگ در دشت و شیر در بیشه
همه هم حرفتند و هم پیشه.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کم مایه. (آنندراج از فرهنگ بدر چاچی)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَمْ شَ / شِ)
سخنور. ماهر در سخنرانی. خطیب:
در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است
بی بار ز دیدار و همی ریزد از او بار.
ناصرخسرو.
آنجا که سخن خیزد از چند و چه و چون
دانای سخن پیشه بخندد زاقوالش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(ظُ شَ / شِ)
ظالم. ستمکار
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ دَ / دِ)
مظلوم. (آنندراج) (شرفنامه). ملهوف. (منتهی الارب) :
که با خاک چون جفت گردد تنم
نگیرد ستمدیده ای دامنم.
فردوسی.
ستمدیده را اوست فریاد رس
میازید با نازش او بکس.
فردوسی.
تو گفتی که من دادگر داورم
بسختی ستمدیده را یاورم.
فردوسی.
نبیند دگر روشنی دیده را
مگر داد بدهد ستم دیده را.
اسدی.
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیدۀ داد خواه.
نظامی.
تا ستمدیدگان در آن فریاد
داد خواهند و شه دهدشان داد.
نظامی.
کجادست گیرد دعای ویت
دعای ستمدیدگان در پیت.
سعدی (بوستان).
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوخته هم سوخته داند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرم پیشه
تصویر کرم پیشه
جوانمرد کریم بخشنده: (در زمان خدیو دار اشان آن کرم پیشه کریم نهاد. ) (هاتف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلم پیشه
تصویر ظلم پیشه
ستم پیشه ظالم ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پیشه
تصویر هم پیشه
کسی که با دیگری دریک شغل شرکت داشته باشد هم شغل همکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم دیده
تصویر ستم دیده
مظلوم، ملهوف
فرهنگ لغت هوشیار
هم حرفه، هم شغل، هم قطار، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد